جدول جو
جدول جو

معنی زبان شهری - جستجوی لغت در جدول جو

زبان شهری
(زَ نِ شَ)
زبان پهلوی. رجوع به برهان قاطع و آنندراج ذیل پهلوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تحقیق و بازپرسی از افراد دستگیر شده دربارۀ تعداد و ساز و برگ و نقشه های جنگی دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان آوری
تصویر زبان آوری
خوش صحبتی، شیرین سخن بودن، نیکوبیانی، گستاخی، زبان درازی، سخنوری، برای مثال هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی / چه حاجت است که گوید شکر که شیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
یکی را از لشکر غنیم گیر آوردن تا کیفیت و کمیت غنیم ازو دریابند و آن شخص بگیر آمده را زبان گیر گویند. (آنندراج). گرفتن کسی از لشکر غنیم برای تحقیق از حال آنها. (فرهنگ نظام). کسی را از فوج دشمن بدست آوردن و استفسار حال فوج از وی نمودن. (ارمغان آصفی ج 2 ص 7). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(زَبْ با)
ابن قائد مصری. محدثی است فاضل نیکو و ضعیف. از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعه از او نقل حدیث کرده اند. زبان در 155 هجری قمری وفات یافت. (از تاج العروس). سیوطی آرد:
زبان بن قائد مکنی به ابوجوین حمراوی از سهل بن معاذ بن انس روایت دارد و لیث و ابن لهیعه از او روایت دارند. احمد گوید: احادیث او همه منکرند و ابوحاتم گوید او صالح است.... (از حسن المحاضره فی اخبارمصر و القاهره ص 121).
زبان بن فائد مکنی به ابوجوین از حمراء است که موضعی است در مصر، حمراوی دردورانی که عبدالملک بن مرواره بن موسی بن نصیر از طرف مروان بن محمد امارت مصر داشت، عهده دار رسیدگی به مظالم و آخرین و عادل ترین والیان بنی امیه در مصر بود. از سهل بن معاذ بن انس روایت کند و لیث و یحیی بن ایوب و ابن لهیعه و رشدبن سعد از او روایت دارند. یحیی بن معین گوید: احادیث او همه منکرات است و ابوحاتم رازی او را صالح دانسته است. وی مردی فاضل بود و در 156 هجری قمری وفات یافت. (از انساب سمعانی: حمراوی ورق 176) ابن حجر در تهذیب آرد: سلیمان بن ابی داود افطس گوید: زبان همواره پس از آنکه نوافل را ایستاده انجام میداد از من میپرسید: آیادرباره من امید میرود، و اگر جواب مثبت میشنید شادی در چهره اش دیده میشد. وی به گفتۀ ابن یونس در 155هجری قمری درگذشت. ابن حبان گوید: حدیث وی سخت منکر است و روایات او از سهل بن معاذ منحصر به یک نسخه است که گویا ساختگی است. لیث بن سعد گوید: زبان اگر میخواست بر عبادات خویش خردلی بیفزاید جای نداشت. (از تهذیب التهذیب). رجوع به خلاصۀ تهذیب الکمال تألیف خزرجی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ ذَ)
لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعضی از قراء این ایالت و بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند. در مقدمۀ برهان قاطع بقلم دکتر معین آمده است: نباید این لهجۀ ایرانی (زبان آذری) را با آذری مصطلح ترکان بمعنی لهجۀ ترکی مستعمل در آذربایجان اشتباه کرد. برای تعبیر اخیر رجوع شود به دائره المعارف اسلام. اینک در آذربایجان بقایای آذری کهن بعنوان هرندی، حسنو، قره چولی خلخالی و تاتی تکلم میشود. (مقدمۀ برهان قاطع بقلم دکتر معین ص 39). رجوع به ’زبان آذری’ تألیف کسروی و ’ایران’ و ’آذری’ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
فصاحت و بلاغت. (ناظم الاطباء). سخن گویی. زبان دانی. چیره دستی در سخن. زبان گویا داشتن. درسخن توانا بودن. منطق قوی داشتن. شیرین سخن بودن. لسن. (صراح). بیان. (منتهی الارب). تبلتع. طلاقت. عارضه. فصاحت. قضاء. (منتهی الارب) :
چو بشنید شاه آن زبان آوری
زبون شد زبانش در آن داوری.
نظامی.
نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان زبان آوری.
نظامی.
مرا خود چه باشد زبان آوری
که گفته است شاه سخن عنصری.
سعدی.
، زبان بازی: و گر جاهلی به زبان آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست. (گلستان سعدی).
که مجرم بزرق و زبان آوری
ز جرمی که دارد نگردد بری.
سعدی (بوستان).
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانۀ مراد رسید ای محب خموش.
حافظ.
رجوع به زبان آور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زبان دار بودن. رجوع به زبان دار و زبان داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ دَ)
قسمتی از زبان باستانی ایران. (ناظم الاطباء). لغت پارسی باستان است و وجه تسمیۀ آنرا بعضی بفصیح تعبیر کرده اند و هر لغتی که در آن نقصانی نباشد دری گویند همچو اشکم و شکم و بگوی و گوی و بشنود و شنود و امثال اینها. پس اشکم و بگوی و بشنو دری باشد و جمعی گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است و بعضی گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول صلی اﷲ علیه و آله فرموده اند که: ’لسان اهل الجنّه عربی او فارسی دری’. و ملائکۀ آسمان چهارم به لغت دری تکلم میکنند و طایفه ای برآنند که مردمان درگاه کیان بدان تکلم میکرده اند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم بدرگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند، بهمن فرمود تادانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آنرا دری نام نهادند یعنی زبانی که بدرگاه پادشاه تکلم کنند و حکم کرد تا در تمام ممالک به این زبان سخن گویند و جماعتی برآنند که وضع این زبان در زمان جمشید شد و بعضی دیگر گویند که در زمان بهرام. (برهان قاطع). رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 صص 19-25 و مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص 25 ببعد و مقدمۀ لغت نامه و دری و ایران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان آوری
تصویر زبان آوری
نیکو بیانی خوش صحبتی، شاعری سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان داری
تصویر زبان داری
اکبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زبان گیری
تصویر زبان گیری
آفازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بلاغت، سخنوری، فصاحت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
لغة حلوة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
Silvertongued
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
à la langue d'argent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
срібна мова
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
ลิ้นเงิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
серебрословесный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
silberzüngig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
چاندی زبان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
রূপালী ভাষা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
gümüş dilli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
mdomo wa fedha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
srebrny język
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
은색 혀의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
銀の舌の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
לשון כסף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
berbicara manis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
zilvertalig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
de lengua plateada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
lingua argentata
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
de língua prateada
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
甜言蜜语的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبان شیرین
تصویر زبان شیرین
मीठी जुबान वाला
دیکشنری فارسی به هندی